-
رونوشت: جهت اطلاع خلق عالم
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1386 01:18
آرامم. آرام و رام. آنگونه که بی هیچ زحمتی می توانید به مسلخم برید و قربانیم کنید. "بر باد رفته" ps: گرم و داغ؟ با این تن یخ بسته؟ در این سیاه زمستان؟ خسته ات نکرده ام هنوز؟؟؟
-
گفتن ندارد آخر...
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 18:42
"بابایی" که هیچوقت خدا نیست و همه اش پروژه دارد و سرش شلوغ است و موهایش هی تند تند دارد سفید تر میشود... و من بیشتر گریه میکنم توی اتاق خودم که خالی نیست و همه هستند... و "بابایی" نمی بیند که دلش بسوزد برای ناز دردانه ی لوس نابغه اش... همه اش رل...رل...رل همه اش بازی... هی مجبورم نقش "شازده خانوم مغرور شهر پری ها" را...
-
رونوشت:جهت اطلاع خلق عالم
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 14:35
هستیم همین دور و بر می پلکیم برای خودمان دعا گوی همه ی تان... زندگی هم ؛ ای بدکی نیست... خسته ی مان میکند گاه گداری، حوصله مان را سر میبرد... اخم هم که میکنیم بهش، پر رو تر از این حرفهاست، گورش را گم که نمیکند هیچ، بیشتر می تابد لای دست و پایمان... بد کنه ایست لامصب... تحمل میکنیم هم را؛ من او را او من را... لابد نوعی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 09:56
مثلا بنویسم خاک بر سر این زندگی کوفت لعنتی که تویش آدمی که فکر میکند،یا اصلا جور دیگری فکر میکند،تامین ندارد؟ مثلا بنویسم گل بگیرند مملکتی را که تویش "زن بودن" یعنی جنگیدن حتی برای حرمت نام؟ تن و روح که بماند... یعنی کشیدن بار تحقیر از دیروز به امروز و از امروز به فردا؟ مثلا بنویسم به قول الهام لجن بگیرند دنیایی را که...
-
برای تو...
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 01:31
" خبرداری که این دنیا همش رنگه ؟ همش خـــــــــــــون_ همش جنگ_ نمی دونی ، نمی دونی نمی دونی که گاهی زندگی ننگـــــــــــــــــــــــــــــــــه نمی بینی دلم تنگـــــــــــــــــــــــــــه" ps:نمی بینی دلم تنگه؟؟؟
-
تیر سه شعله ی جهل
جمعه 28 دیماه سال 1386 19:02
برای تو گریه کنم "عمو" جان؟ برای دستهایت ؟ زمین هنوز سر بلند نکرده است از خجلت و درد... برای چشمهایت؟ خورشید از آن روز که تو را ندید داغ بر دل مانده دیگر ندرخشید چونان که باید... برای لبهایت؟ فرات را نایی نمانده از فرط شرم دیگر... من تاب روضه ات را ندارم عمو... دیده ای که؟ به اسمت که میرسند بلند میشوم از مجلس تلو تلو...
-
السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین
جمعه 28 دیماه سال 1386 00:11
الناسُ عَبیدُ الدُّنیا والدّین لَعقٌ عَلی اَلسنَتِهِم یَحوطونَهُ مادَرَت مَعایِشُهُم فَاذا مُحِصُّوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانون مردم برده دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجاست که زندگی آنها در رفاه است و آنگاه که در امتحان قرارمی گیرند، دینداران اندک خواهند بود!
-
ونگوک برادر من است
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 15:49
از دیشب همه اش با خودم تکرار میکنم: "این جا اسمش دنیاست و دنیا از روز اول جای امنی نبود" "آذر" ps: خیلی هاتان ونگوک برادر من است "آذر" عزیز را میخوانید،میدانم. این را برای آنهایی میگویم که نمیشناسندش. حتما پست آخرش را بخوانید،حتما. فقط خدا کند برای شما هم فیلتر نباشد. راستی فلانی جان؛ مگر حرف دیگری هم میشود گفت اصلا؟...
-
ماما
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 23:45
امشب از کجای این قصه شروع کنم آخر ماما جان؟ کدام دشت،کدام کوه، کجای این شب تیره پناهم میدهند امشب؟ برای همه نوشتم جز تو... برای همه خندیدم مگر تو. و تنها خستگی هایم را و دلمردگی ها و بی حوصلگیهایم را برایت هر شب به خانه آوردم و حتی مجالت ندادم از شادیهای کوچکت بگویی، دردهایت که پیشکش... تو لابلای اینهمه سال سیاه،اندوه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 00:29
برای تو: رد پا بذار از خودت من نشونه میخوام اینجا سرده،تاریکه... من نشونی میخوام... باشه؟ ps: یک وقتهایی آدم ... بگذریم... من به همینقدر داشتنت هم قانعم... گواهم همین چشمهای تار... بو میکشم رد پای تورا... گیرم فقط یک IP ساده گیرم تا آخر دنیا... فقط دلت بسوزد دل ناگرانیم را تاب نیاور دیگر... باورم شده آخر... دیدی که......
-
هنوز در سفرم
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 17:14
تهران،۱۰ دی ماه ۴۳ نازی ما بزرگ شده ایم و کارهای بزرگ در خور ماست سنگ،انسان معمولی،گلدان...نه اینها مال بچه هاست. وقتی بچه بودیم،نقاشی ما از اینها پر بود .حیف از نگاه ما که روی این چیزها بنشیند.پس در پی سر مشق برویم.در پی Myth ها.مثلا سن فرانسوا آدم بزرگی است و درست به کار ما میخورد.مگر ما از Giotto چه کم داریم؟ شور...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 16:31
برف که اومد با خودش گفت یه دو نقطه دی گنده میکشم رو دنیا و خلاص... برف که بیشتر اومد، دو نقطه دی گنده که گم شد فهمید دیگه وقتشه: باید عق زد بالا آورد همه ی دنیا رو رو اینهمه برف... ps: من تمام وقت آمدم اینجا،منتظرت ماندم، نیامدی... کاش آمدنت را با "جریان خون" ربطی نبود... میبینی؟ باورم شده نگرانت میشوم...
-
این ئه سرین چرا اینقدر خوب می نویسه؟
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 13:28
من ، نیمه ام نیمه، نیمه ایشان چرا که زن زاده شدم بر قربانگاه سیاه پوشان من دستیار شیطان ام بهراس و بگریز از من هرچند در هر معبر تاریک هر صدای پایی را هزار دست و دل لرزیده باشم هرچند بارها از سایه خویش جهیده باشم من ناموس ام در قاموس ایشان تا کاسته شوم به پاسدار چند یاخته ی ناتمام میراث تکامل نیافته اجداد بدوی من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 20:46
دبیر محترم انجمن زنان اینجوری خانم نعیمه دوستدار؛ ما حالمان خوب است به قول ابراهیم گلستان؛این حرف ها را رها میکنیم و به کارمان میرسیم تا روزی همه ی مان "اتاقی از آن خود داشته باشیم" و دیگر تنها نمانیم و سردمان هم نشود هرگز حال ما خوب است... شما به کارتان برسید هر چه باشد شما دبیر انجمنید و باید هوای همه ی ما "زنان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 20:42
حالم خوبه نعیمه جان دیگه خوبم تو هستی،الهام و ئه سرین هم هستن،نیره و لیلا و محدثه و رویا و پرستو وآذر هم همینطور... من تنها نیستم من به خودم مسلط میشم من خوبم خوبم خوبم پریا راست میگفت: "حامد باید بذاری درد مث چاقو اونقدر بره تو تنت تا کند بشه" من حالم خوبه باور کن حالم دیگه از امروز خوبه ببین خاله دیگه بهونه نداری...
-
بدون شرح
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 13:22
نیره؟ یعنی میگی میشه مرد؟ یعنی میگی اگه همینطوری پیش برم میمیرم؟ نیره ، شیشه ها بسته ان مه گرفتتشون یخ زدن... من نمیبینم پشتشونو میفهمی؟ هیچی... دیشب با دستام هی خواستم چیز بنویسم رو شیشه ها؛ مث دختره تو جن گیر وقتی روحه تسخیرش کرده بودو یادته؟ داشت خفه میشد... نوشت: help me هیچوقت اون رد خونی رو سینه اش یادم نمیره......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 دیماه سال 1386 22:34
امتداد ریل ها قشنگترین بخش قضیه است... کسی باشه یا نباشه،راه ادامه داره... گمونم بهترین جا برای جدایی ایستگاه قطاره... اون بخار و دود...اون صدای سوت ممتد...اون تکاپو و شلوغی... اون بوسه های با عجله...اون حرفا و سفارشای پشت شیشه، دست تکون دادنها و لبخند های ساکت... چشمایی که تا آخرین لحظه دووم میارن واسه خیس نشدن و...
-
برای الهام
شنبه 22 دیماه سال 1386 22:23
شروع قصه کجا بود؟ گمانم الد فشن لینک داده بود به تو ... هوا پر از اردی بهشت بود و اتاق من پر از Tiny_Grief_Song تو دو هفته ای میشد آمده بودم اینجا و حالم،حالم خوب بود آن وقتها و زشت هم نبودم هنوز... تو شدی اولین قطعه ی پازل زنان اینجوری،بعد هم که نعیمه را پیدا کردم و ئه سرین را و این آخری ها آذر را که همیشه ی خدا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 دیماه سال 1386 17:11
امتداد ریل ها قشنگترین بخش قضیه است... کسی باشه یا نباشه،راه ادامه داره... گمونم بهترین جا برای جدایی ایستگاه قطاره... اون بخار و دود...اون صدای سوت ممتد...اون تکاپو و شلوغی... اون بوسه های با عجله...اون حرفا و سفارشای پشت شیشه، دست تکون دادنها و لبخند های ساکت... چشمایی که تا آخرین لحظه دووم میارن واسه خیس نشدن و...
-
بازی...
شنبه 22 دیماه سال 1386 09:01
بای بسم الله: بعد التحریریه را ادامه دادم. قبل آن اما ،یک چیزهایی را نمی شود نگفت: اولش اینکه،من این هذیانهای تو را عاشقم، گواهش همین مانیتور پر از لک انگشتهام... گفته بودم برایت که... دومش هم؛حالم که خوب شد قول میدهم لااقل به تو یکی ئه سرین جان در همین "استیت" لعنتی نمانم به قول خودت.اصلا قول میدهم شیرین شوم باز، مثل...
-
بعد التحریریه
شنبه 22 دیماه سال 1386 08:52
راستش را بخواهید بعد از خواندن حرفهای "ابراهیم گلستان"در مصاحبه اش با شهروند با خودم گفتم این حرفها و نوشته ها را چرا می نویسم اصلا،بعد هم کسی آمد و گفت حالش به هم میخورد از این مزخرف نویسی هر روزه ام... گفت و گو ندارد حرف های من خیلی بی سر و ته ترند از آنکه بخواهند مقایسه شوند با نوشتن فرجام و نارنج و نعیمه و آذر و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 21:23
عید که میشود آدم حالش خوب میشود حتما *** زخمی بود عمیق... مرهم گذاشته بودم رویش خیال میکردم حالم خوب است کسی حرفی زد،ریش کرد دلم را متهمم کردند به دروغ متهمم کردند به ... متهمتان کردند به سیاست!!! سیاستی کثیف... *** به واژه های من بها ندهید زیاد من قاموس خودم را دارم... همه چیز یک قصه ی ساده بود ساده ترین اتفاق بشری و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 20:41
همه ی آسمان مال شما ماه را بدهید به من... تقاضای زیادیست آخر؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 12:43
من دخترم را به مدرسه نمی فرستم هرگز... برود که چه؟ یاد بگیرد دارا انار دارد و سارا انار ندارد؟ این دارا ها که هیچ انار نفهمیدند و این سارا های بی انار من را می ترساند. من دلم میخواهد، دخترم، همه ی عمر بنشیند پشت پنجره زل بزند به خیابانهای خیس بارور و در دفتر مشقی که مادرش هرگز نداشت هی فقط بنویسد؛ آن مرد در باران...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 13:58
یه وقت خیال نکنی من غصه ام میشینه وقتی می ایستم پشت پنجره و نگاه میکنم به شهر سفید یه دست جلو روم و یادم میاد اگر تو بودی هنوز؛ حتما گیر میدادی امروز باید بریم کوه همون کوهی که مال تو بود و مال هیشکی دیگه نبود. یه وقت خیال نکنی من دلم میسوزه برای صدای جیغ و داد خودم، که نیست قاطی اینهمه سرو صدای بچه ها،وقت برف بازی....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 14:47
باید یک بیسیم بزنم به بالا،گزارش بدم آدم گاهی وقتا فشنگ کم میاره از بس نمیدونه تو چند تا جبهه باید بجنگه "از وبلاگ دندون یک آدم مرده"
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 02:15
اه...لعنت به من اومدم یه کامنتو تایید نکنم،همه ی کامنتام پاک شد ضمنا فلانی محترم: میشه لطف کنی و همین یه گله جا رو بذاری برای من و چرندیاتم؟ اگه حرفی داری لطف کن با دلیل بگو خسته شدم بس که خفه خون گرفتم و گذاشتم معیارهای حقیر یه عده بشه ملاکم واسه نفس کشیدن... اگه آشنایی احتمالا این تکیه کلامم رو میشناسی؛ -منتها این...
-
برای کسی که اینجا را بلد نیست...
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 14:51
کوچه ها باز بود،درها باز تر آن روزها که یادتان هست؟ به سخره گرفتندم و آزردندم بیشتر از آنکه پیکرم را توان باشد نمیترسم از رنج،از درد، که من زاده شدم با درد،با رنج ''انگار مادرم گریسته بود آن شب آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت آن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدم آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود و آن کسی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 17:26
Pc.I مو دیفرگ میکنم چند تا فایله،گفته بودی سرچ کنمشون واسه ات... چقدر وقته اینجا دارن خاک میخورن؟ چقدر روز گذشته؟چقدر سال؟ -چقدر وقته ندیدمت خدایا؟- .II اینباکس گوشی قدیمیم فوله... sms جدید نمیگیره... خط TCI ام قطعه... همه شاکی شدن...حتی بابا...چرا وصلش نمیکنی؟ صدام در نمی یاد... -خطی که "نازنین مریم" زنگ نخوره باهاش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 11:08
"تشنگی مفرط را که میدانی یعنی چه ؟ بعد یک نفر بیاید ، یک پارچه ی خیس بکشد روی لبت ، که بعدش بماند برای بعد ، میفهمی که ؟ سوغات سفرت ، باشد کور سوئی در این بیغوله ی سکوت و تاریکی که سوز زمستانش استخوان تنهائیم را می ترکاند..." تو شاعری... همین حرف را به کسی گفتم خیلی روز پیش خیلی سال پیش شاید... و سفر شروع شد از همان...