-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 02:11
"در شک بین بوسه ی سوم و چهارم از نو قامت میبندم خدا به مذهب تو در آمده تو نخوانی تمام شعر هایم حرام میشود"
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 20:20
"آدمها دوست داشتن را تجربه میکنند،در سکوت و آرامشی ژرف غوطه ور میشوند. همین سکوت و آرامش است که آنها را با روحشان مانوس میکند. اگر با روح خود انس بگیری عشق دیگر یک رابطه نیست، بلکه سایه ایست که تو را همه جا همراهی میکند. عشق به کسی یا چیزی محدود نمیشود." ببین دخترک همه ی حرفهایت درست اما قبول کن یک وقتهایی برُ میخوری...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 09:29
چقدر دوست داشتم این پستتو الهام چقدر حرفات شبیه حرفامه و ترسهات و نگرانی هات چقدر من هم فکر میکنم "چه خوبه که ما کوتوله های فاشیست قدرت دستمون نیست" چقدر منم فکر میکنم به اینکه چه جوریاس که جماعت انسان ماب برای مردن دلفینها اینهمه اشک ریختند، چه جوریاس که یه کسی که "آدم" با چاقو سلاخی کرده تو شونزده سالگیش یعنی اینقدر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 04:13
"آدمها دوست داشتن را تجربه میکنند،در سکوت و آرامشی ژرف غوطه ور میشوند. همین سکوت و آرامش است که آنها را با روحشان مانوس میکند. اگر با روح خود انس بگیری عشق دیگر یک رابطه نیست، بلکه سایه ایست که تو را همه جا همراهی میکند. عشق به کسی یا چیزی محدود نمیشود." ببین دخترک همه ی حرفهایت درست اما قبول کن یک وقتهایی برُ میخوری...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 01:15
"سکوت آغاز ناتوانی من است در سرودن نام تو، هر بار که رد می شوی..."
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 06:28
حالا مینشینم رو به شمال با مداد قرمزم هم نشد خیال آسوده دار نیاز جان با همین سر انگشت زخمی برایش نامه میدهم دعا نمی نویسم آن تو من دعا نویسی بلد نبودم هیچوقت گره از هیچ بختی هم باز نمیکنم که "بختت را بسته اند لابد وگرنه کی فکرش را میکرد" تخم مرغ هم نمیشکنم که فلانی چشممان کرد حتما سفره ی حضرت فلانی هم گمان نکنم جواب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 06:09
زخمها و دردهای آدم سرمایه است هر کسی نمیتونه به این جایی که تو رسیدی برسه پس سرمایه ات رو با کسی قسمت نکن داد نکش آه و ناله هم نکن صبور، آرام و بی سر و صدا همه چیز و تحمل کن ps: و همچنان "شب یلدا" مان را خیال سحر نیست انگار...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 12:52
" دیروز هم کسی پیدا نشد که ما را به فردا ببرد و ما هنوز هم فردا را بر تقویم رومیزی مان ورق می زنیم ... "
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 00:28
آدمها دارند به طرز ترسناکی برایم خلاصه میشوند در قالب فونتهای یاهو با بوسه هایی که طعم صورتک های ناقص الکن میدهند دارم کم کم فراموش میکنم گرمی آن دو دست مهربان را دور شانه هام... ps: ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1386 10:35
خوب به حساب تاریخ چیزی حدود بیست و چهار ساعت دیگه من میرسم بیمارستان فقط بیست دقیقه دیر تر از همیشه... گمون میکنم دکتر پیشته و دارم فکر میکنم به اینکه امروز باید لباساتو عوض کنم حتما به حساب تاریخ چیزی حدود بیست و چهار ساعت دیگه من میرسم بالای سرت و کسی صبر نکرده به خاطر بیست دقیقه تاخیر من تو رو مثل شکولات گره زدند...
-
تنها صداست که می ماند
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 14:46
خوب ما هم در لبیک به ندای نگار سبک وزن نازنینمان در بازی اختراعی فرجام خان عزیز شرکت نموده ۷ ترانه ی ماندگار و ۷ ترانه ی روی اعصابمان را به سمع و نظر دوستان میرسانیم. البته لازم به ذکر است که انتخاب بهترینها در هر دو بخش کار بسیار دشواری بوده و تنها به چند تایی از آنهایی که زیاد تر مناسب حال این روز هامان بود پرداختیم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 22:55
فکرشو بکن آدم هی به این google زل بزنه هی تو دلش یه چیزی تند تند تاپ تاپ کنه هی حس کنه تنش داغ میشه هی دلش بخواد بلند شه حتی با من اگه نباشم برقصه فکرشو بکن آدم چه همه حالش خوب میشه از این به بعد وقتی home page اش برسه به تو.... ps: ۱.یعنی میاد روزی که دیگه هیچ صورتک ناقص الکنی جرات نکنه خنده ی ما رو به پهنای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 22:12
حالا خیلی وقت است هیچ دوم شخصی نیست این اطراف نه مفرد نه جمع همه اش "من" است و متکلم وحده و این تنهایی دارد پاک میکند کم کم همه ی حرف ها را از ذهن خسته ی مغشوش متکلم وحده ps: حق با تو بود آدم با کامران و هومن هم گریه اش میگیرد همه اش حالا همه جا پر شده از "من نباشم"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 09:01
هی فاطمه ؛ با تو ام! لطفا نفس نکش نفس کشیدنت خلق ملت رو تنگ می کنه ps: لحاف چهل تیکه شاید... زندگی میکنم این روزها تو را نعیمه جان میفهمی که؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 09:01
هی فاطمه؛ لطفا نفس نکش نفس کشیدنت خلق ملت رو تنگ می کنه ps: لحاف چهل تیکه شاید...
-
یادداشتی به حاج رضوان
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 18:20
حالا اسوده نگاه میکنی این پایین را و چهل و شش سال خستگی را میتکانی در خنکای جویباری که بر پاهای برهنه ات میگذرد ببین امتحان تمام شده و تو تنها ورقه ی سفید این کلاسی که بی خط خطی شدن نمره ی بیست گرفته است دیگر لازم نیست صورتت را بپوشانی تا نیش پشه های مزاحم شناسایی ات نکنند دیگر لازم نیست ساعت ها را کوک کنی برای گریز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 11:41
به خیالت نمیدونم وقتی که نور اون صورتک ناقص الکن توی این سیاه زمستون ، توی این تاریکی و مرگ میافته تو صورتی که یه زمانی همین حوالی صدای خنده هاش بس بود تا زندگی به پاش بیفته واسه ادامه ی حیاتش یعنی چه؟ به خیالت نمیدونم وقتی که نور اون صورتک ناقص الکن ، همون که روزی برای ساختنش به پهنای صورت خندیدیم ، میافته تو چشمهای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 00:04
هی چشم بیندازی بالا هی آسمان را بپایی رد زنگوله ها را بگیری دنبال اخترک ب ۱۲ ات دلت برای خندیدن تنگ شده آخر ps: آن صورتک ناقص الکن روشن شود،یک آن خاکسترت را نگاه کنی که بر دست باد میرود بعدش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 23:42
-نه این که من تو یکی از ستارههام؟ نه این که من تو یکی از آنها میخندم؟ ... خب، پس هر شب که به آسمان نگاه میکنی برایت مثل این خواهد بود که همهی ستارهها میخندند. پس تو ستارههایی خواهی داشت که بلدند بخندند!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 02:05
این کوچه ی خوشبخت که از ازدحامش برایمان گفته اند را بلدی دخترک ؟ من دلم میخواهد برای دلخوشکنک هم که شده خیالم راحت شود کسی هست توی این سرما که سراغ دارد از نشان آنجا گیرم خسته تر از آن باشم که نایی مانده باشد برای رفتن... ps: گیرم با همان شکلکهای ناقص الکن گیرم با همین کلمه ها که کم می آیند این روزها و حقیرند برای وا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 01:55
در هزار توی آغوشت سرم سر هزارمین تو تو را آرام می گیرد ----- ps: بازآی که تا به خود نیازم بینی بیداری شبهای درازم بینی نی نی غلطم که خود فراق تو مرا کی زنده رها کند که بازم بینی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 09:35
کسی از من چه می داند و زخمهایی که بر پایم است؟ همه اش همین یکی دو روز نبود آخر من از قاف که حرف آخر عشق است باز می گردم قله ای در کوچه ای یکی مانده به آخر دنیا... ps: حیف از قشنگی آنهمه لطافت نیست که بی سر وته کنمش با یاوه گفتن هام؟ ۲.خسته شوم؟ از تو؟ به کدام گناه نادیده ات آخر؟ مگر در ابتدای قصه هم کسی حوصله اش سر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 08:35
ولنتاین حرف مسخره ایست برای عشق که عشق اگر عشق باشد همه ی ثانیه های ۳۶۵ روز سال را هم که بگذاری برای یک لحظه اش باز هم کم می آوری زمان را برای بودن آدمها این روزها به طرز خنده داری عجله دارند و سرشان شلوغ است و زندگیشان در تقویم روزانه شان خلاصه میشود و مناسبت دارند و مستدل رفتار میکنند و قاعده مندند و مهم تر از همه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 03:27
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 23:21
زمین تو را از من دریغ کرده فقط و خیابانها و دیوارها وگرنه آسمانمان یکیست و خورشیدمان دیگر چه میخواهم از جان زندگی تو یک جایی همین حوالی نفس میکشی و من بو میکشم هوا را که پر است از بودنت زمین همیشه معیار پستی بوده است برای قضاوت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 14:22
محدثه جان این جمله ی مسخره ی آن بالا که گاهی می آید روی یک زمینه ی نارنجی خوشرنگ از همان دروغ هاست که حال آدم را به هم میزند "هیچ کس تنها نیست/همراه اول" کدام همراه را میگوید؟ پس چرا من تنهایم تو هم که هی من را از سرت باز میکنی به بهانه ی گرفتاری و عادت و اتفاق و بعد هم همیشه دست پیش میگیری... حالا هم که میگویی "من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 14:00
برای آذر عزیزم و من همچنان باید سکوت کنم و دسترسی ام به تو به صلاحدید مصلحت اندیشان نظام مقدس مقدور نباشد تا مبادا ارکان نظامی که این روزها مدام دم از استقلال و آزادی و جمهوریتو هزار و یک دروغ بی سر و ته دیگرش میزنند به مخاطره بیفتد... ps: قصه را نمیخوانی میان این خطوط مگر؟ هی میخواهم بر سر عهدمان باشم که ساکتم و گرنه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 00:25
روزهاست شب که میشود می نشینم پشت دری که بسته است زل میزنم به قفل آهنی آن قدر که خوابم ببرد روزهاست بیدار که می شوم خالی اتاق را که می بینم با خودم میگویم حتما آمده در بسته بوده به روی خودم نمی آورم سالهاست دستگیره ی در دیگر نمی چرخد... ps: و در انتظار آمدنت همچنان بیدار...
-
آن سال بد...
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 00:04
آیینه ایست در اتاقم و دختری در قابش که پشت میکند به من وقتی نگاه میکنم عبورش را از خط نقره ایش *** من روزهاست خودم را ندیده ام و یادم نیست آن گیسوان بلند را که بافتنش را بلد نبودیم هیچ کدام و مجالمان نداد زمان که بافتن بیاموزیم حتی دروغهای قشنگ من روزهاست خودم را ندیده ام و یادم نیست رنگ چشمهایم را و خط نگاهم را که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 18:22
درختهای میوه روزهاست جز کلاغ باری ندارند