و هیچ نگفتی با خودت که این ضرباهنگ دف و ناله ی نی و زخمه ی تار چه می کند
با این دل نا ماندگار بی درمان؟
کجا بروم آخر آن هم شتابان با این دو پای آبله زده وقتی رد تمام دانه های انار ختم
می شوند به تو که ایستاده ای آرام جایی شاید یکی مانده به آخر دنیا نگاه میکنی
من و ما را که به نوبت از راه میرسیم و خستگی مان را آوار می کنیم روی تکیدگی
شانه هات و به رویمان نیاوردیم هرگز عاشقانه هایت را که با آن سرانگشتان زخمی
رج می زدی شان برایمان میانه ی قحط سال آذر و دی کش آمده تا مرداد و شهریور؟
اوف اوف گفتی دف ، دل منم گرفت ! عجیب غمگینه لامصب انقده ازش بدم میاد
ییهو اسم وبلاگتو قاطیه وبلاگهای بروز شده دیدم :)
اشکم رو در می یاری...دلم سبک شد....
گمت کردم فاطمه....شما رت رومی خوام دوباره..
شهریور که میشه یه حسرت بزرگ یه بغض سنگ خفه ام می کنه که تولدشه ومن ....
زیبا .. قابل حس
نمیدونم چرا ولی تمام نوشته ها و احساس تو با تمام وجود حس می کنم ..با تمام وجود..
زیبان