خواهره اومده و از آدمهایی میگه که زنده زنده توی کارخونه های اراک
یه هفته ی پیش سوختند و خاکستر شدند
خواهره اومده از بیمارستانی میگه که بوی تعفن همه جاشو گرفته و
دختر بچه های یکی دو ساله ای که جنازه ی سیاه شده ی بابا های
بیست و پنج شیش ساله شونو نمیشناسن
خواهره اومده از شهری میگه که همه جاشو مرگ پاشیدن
دست و پاهام یخ میکنه و چند بار بالا میارم
یاد فرجام میفتم که از شهرک صنعتی می گفت که آتیش نشانی نداره...
یه چیزی رو همیشه اونوقتا میخوندی بلند بلند
ولله خیر حافظ و هو الرحم الراحمین
هنوزم میخونیش مگه نه؟
خراب شده یعنی همین دیگه
شاخ و دم نداره که دختر جون
اووووووووووو وه
فاطمه ی شاعر من
تو اینجایی؟دختر اینقدر دلم برات تنگ شده.اصلا معلومه کجایی تو؟از رضا هی سراغتو میگرفتم و نیما
برات زنگ میزنم
شماره تو از نیما گرفتم امروز
سرزمین گل وبلبل دیگه ...اره؟؟
نمی دونم چی بگم... کاش یه بلایی این جور سرم می اومد که یهو بیفتم تو یه دنیای دیگه.یهو...
آدم چیکار میتونه بکنه غیر از این که تلخ شه
...."می؛فروشی گفت من کارم ؛می؛ است.....رونق بازار من ساز و ؛نی؛ است............من ؛خمینی ؛دوست می دارم که او.......هم ؛خم؛است و هم ؛می؛ است و هم ؛نی؛ است...........................
.... اگه بگم بی معرفتید نا راحت نشید:ای بی معرفت!
یاد فرجام میفتم که از شهرک صنعتی می گفت که آتیش نشانی نداره...
عوضش که حسینه داره، این مهمه