کسی از من چه می داند
و زخمهایی که بر پایم است؟
همه اش همین یکی دو روز نبود آخر
من از قاف که حرف آخر عشق است باز می گردم
قله ای در کوچه ای یکی مانده به آخر دنیا...
ps:
حیف از قشنگی آنهمه لطافت نیست
که بی سر وته کنمش با یاوه گفتن هام؟
۲.خسته شوم؟
از تو؟
به کدام گناه نادیده ات آخر؟
مگر در ابتدای قصه هم کسی حوصله اش سر میرود؟
۳.آقا من قضیه ی این گیس و گیس کشی رو نفهمیدما...شفاف سازی لطفا
یادم می آید،
کسی از باران می گفت.
و زخم های چند ساله دلگیر ...
و آواز بی صدای باران.
کسی چه میداند از پاهای خسته و نا توان من که همه ی کوچه های شهر را هزار بارگشته ام ... من پرومته ام ... تبعیدی کوه المپ.... برای من هیچ کوچه ای کوچه ی اخر دنیا نیست....
قابلمه این نیمچه عاشقی را کم کم باید از روی گاز رویا برداری بگذاری روی یک پارچه کتانی سرد بشود! می سوزد والا
ببین هنگم خوب!
با اینکه کامنتت تلخ بود ولی من دوسش داشتم و نمیتونم نگم که حق با توئه با آدم کوکی شدیم برای عشق حتی!
ولی کمی قشنگتر ببینیم آدم کوکیها هم میٱوانند دل داشته باشند. پینوکیو را ندیدی که آدم شد. معجزه همیشه جایی سر میرسد. تلخی جزئی از زندگیست ولی نه همه ی زندگی و آن کامنتت اندازه ی یک پست خوب و با ارزش و نو میارزید حواست هست ملکهی قصر قورباغهها!
گل های وحشی هر کجا که بخواهند می رویند
تا به حال شده که زمینی را با انگشتهایت کنده باشی
و بعد دیده باشی که به وسعت یک قبر پناه آورده ای ؟
و بعد دستهای گلی ات را روی صورتت گذاشته باشی و های های گریسته باشی؟
تا به حال شده که که از تمام زمینی های دنیا بیزار باشی
و ندانی که کجا باید بروی؟
لی لی
از باران که میگویم .... دلم ..... .... دلم شکلش بخار زده می شود ... کنج دیوار
این ترکیب قاف و قله خیلی خلاقانه بود
نه!! تا آخرش سر اپا گوش خواهم بود!!