احمد بورقانی برایم یعنی
مردی آرام که میخندید
هیجان شانزده سالگی
روزنامه هایی که نفس می کشیدند
مردمانی که جان داشتند
هوایی که هنوز بوی تعفنش همه جا را بر نداشته بود
بقول فرجام
"احمد بورقانی همان مردی بود که خاتمی شعارش را می داد،
مهاجرانی ادایش را در می آورد،
و ما نسل قانع بی حماسه منتظرش بودیم."
حالا احمد بورقانی مرده
مثل شانزده سالگی من
و روزنامه ها و هوا و آدمها
حالا احمد بورقانی دیگر نمیخندد...
ps:
۱.مطلب فرجام را حتما بخوانید
۲.خوب دوستم
من که ازت نشونی ندارم.این قضیه کپی رایتم نفهمیدم.
من هر چی بنویسم از کسی صاف مث بچه ادمی زاد لینک میدم بهش...
تازه تا حالا واسه ات دو تا هم پی نوشت دادم!!!کانتر میندازیما انگاری!!!!
بهرحال مایه افتخار است حضور مبارک قبله ی عالم در قصر خراب شده ی ما!!!
آخه اینم شد عنوان
پیفففف..
به هر حال هر کی یه سلیقه ای داره و مطمئنم برای این عنوان
نامانوس یه دلیل داری، شک ندارم
درضمن:
...
حالا ولش کن...
تایید هم نکردی، نکردی
...از قضا دیشب فراوان به یاد بورقانی بودم.مرگ او برای من بسیا متاثر کننده تر بود از مرگ بعضی ها که تلویزیون برایشان چه ها که نمی کند...احمد برای من عزیز بود و بزرگ...خدایش بیامرزد...
این روزا همه از این شخص مینویسن من که نمیشناسمش ولی
سلام . این آقا رو میشناختم یه جورایی ولی کلا برام عجیبه. نمیفهمم خیلی موضوع رو که چی کاره بود واقعا.
این آهنگی که گذاشتی برای بلاگت خیلی آدم رو میبره به سالهای بچگی و کارتون هاش
مرگ مسئله یی نیست؛
اگر به درستی زندگی کرده باشی...
(نادر ابراهیمی)
....گور بابای سیاست فاطمه عزیز...گور بابای سیاستو... بورقانی انسان بود و دریغ که گاه سیاستمردگی ما را از نوشتن از زنه هایی که به عشق زنده اند باز می دارد ...وگاه حتی... بگذریم گاهی حتی از جمهوری اسلامی هم نمی توانیم بنویسیم چون در آن کلمه جمهوری است می دانی که ... اما از احمد می نویسم همین امروز...
... فاطمه عزیز برو و مطلب درختان دو طرف جاده را بخوان سال ۸۴ نوشتم و چاپ نشد همین امسال هم کم ننوشتم اما چاپ نشد...فکر می کنی چرا؟...بگذریم ما به ته استکان آبی هم قانعیم گاهی اما از همان هم دریغ می شودو... بگذریم این هم شده تیکه کلام من...بگذریم!
..برایت نگفته ام فاطمه روزی رفتم دکتر..برای بیماری قلب!گفت این برای سن شما زیاده شما هنوز جوانید...گفتم نه من کودکی و نوجوانی نکرده جوان شدم با انقلاب جوانی نکرده به میان سالی رسیدم با جنگ...الان هم باید بمیرم در پایان پیری..به شناسنامه ام نگاه نکن من خود شناسنامه یک نسلم...و دکتر فقط سر تکان داد...