"من هزار بار
در پناه بیضی های خیس
در پشت دیوارهای گیج
فریاد کرده ام :
عشق...عشق !
از بختیاری من است
که عین خیالشان نیست ،
دانه های انار جامانده میان برف ها به شماره افتاده اند
من هزار هزار بار فریاد کرده ام ،
قصه ی عروسک دخترکان ساده ی گم شده در کوچه های حسرتم
به باورشان نگنجید
این روزها دیگر
شکل یک پرگارم
که کودکان دایره وارش
دخترکان نیم دایره های مهاجر
باورم نمی شود....
باورم نمی کنند...."
ps:ندارد
دلم خواست بگذارمش اینجا
هی نگاهش کنم
هی خون بدود زیر این پوست مهتابی
گونه هایم قرمز شوند...
اشک بیاید توی چشمهام
تار بشود همه جا
خطها بروند توی هم
صورتم خیس شود
دستهای یخ زده ام
گرم شود اندکی
گیرم تو نباشی که ها کنی برام...
و جاده را میپایم همچنان
تاآنجا که به افق میرسد
مثل نقاشی روی دیوار
و بو میکشم
رد پایت را
اگر چه همان IPساده...
از عروسکم برایت خواهم گفت
و چشمهایش که میخندید...
پی نوشت:
و چیزی در من است
که بلد نیستم خلاصه اش کنم
در کلام...
اقا رضا و نیره جان:
من نمیتونم کامنت دونیتونو باز کنم.اصلا کامنتهای بلگ فا رو سیستمم باز نمیکنه.برای همین نمیتونم چیزی براتون بذارم.ایمیل شما رو هم ندارم آقا رضا.پس لطفا سکوتمو به حساب اشتباهی نگیرید لطفا.سعی میکنم اشکالو بر طرف کنم.مرسی بابت همه چیز
سلام فاطمه!خیلی منتظر بودم.خیلی...اما حالا که می بینم هستی و خوبی و اشکال از بلگفاست خوشحالم.خوشحال و منتظر....
همراه تو ام
دل بد مکن قناری خوشخوان
دانه های انار را شمردم
بالشی از مرهم زیر سر برف گذاشتم
می بینی موریانه ها رفته اند
همراه تو ام
آواز بخوان قناری
نرم بخوان
برف خوابیده است
همراه تو ام
من اینجا میان شک و یقین
به ایمان رسیده ام
ایمان به اینکه هنوز مرددم
و هنوز نمیدانم
پس کلامی نمیگویم
و نخواهم گفت
و اگر هم واژه ای و یا کلمه ای
خود را در میدانک خودنمایی
برهنه بدن بر شما ارزانی داشت
بدانید که مطلق نیست
چرا که من هنوز مرددم
و هنوز میان شک و یقین
مضطرب و ملتهب راه می سپارم
آبجی فاطمه خوب!تا وقتی نمی توانی بهوبلاگ من بیایی همین جا برایم بنویس....
....کجایی فاطمه
.....کجای؟کجایی؟..
سلام
وبلاگ من به روز شده است
منتظر حضور سبز شما هستم
موفق باشید.......شوریده
یه وقتایی یه چیزایی می نویسی که آدم مجبوره، مجبور که می فهمی؟ براشون و برات کف بزنه. یکیش این:
این روزها دیگر
شکل یک پرگارم
که کودکان دایره وارش
دخترکان نیم دایره های مهاجر