برای تو گریه کنم "عمو" جان؟
برای دستهایت ؟
زمین هنوز سر بلند نکرده است از خجلت و درد...
برای چشمهایت؟
خورشید از آن روز که تو را ندید داغ بر دل مانده
دیگر ندرخشید چونان که باید...
برای لبهایت؟
فرات را نایی نمانده از فرط شرم دیگر...
من تاب روضه ات را ندارم عمو...
دیده ای که؟
به اسمت که میرسند
بلند میشوم از مجلس
تلو تلو خوران میروم بیرون...
"عمو" تاب روضه ات را ندارم
دیده ای که...
"رقیه" تشنه بود "عمو جان"؟
درست
"علی اصغر" تشنه تر؟
قبول...
برادر تاب دیدن رباب نداشت؟
من که حرفی ندارم "عمو"...
اما دلت برای "ما" نمیسوزد؟
برای تنهایی مان
حقارتمان
بد بختی مان...
دلت برای اینهمه بی کسی مان آتش نمیگیرد "عمو"؟
لبهای ترک ترک مان را نگاه کن
و پای آبله زده مان را
و دستهامان را کی هی "گمشان" میکنیم...
دلت برایمان بسوزد "عمو"...
هی نام "تو" را میخوانیم...
و برای دستهای "تو" گریه میکنیم
و یادمان میرود
آنهمه دست را
که خالی اند
و هیچ ندارند
و "او" نیست که گرمشان کند
و یادمان میرود
آنهمه لب را
که تشنه اند
و "نیست" پیشمان
با مشک "تو" بر دوش
ما برای خودمان گریه میکنیم عمو جان...
برای خفه شدنمان در روز مرگی
برای غرق شدنمان در لجن
تا گلو...
آن "گلو" را که بریدند
شریان "نور" بود
و جریان "آزادی"...
"رقیه" نبود که در خاک تفدیده میدوید
پا برهنه
زخمی..
"من و ما" بودیم،
که حیران ماندیم
و سر گردان...
"ما" را به اسارت بردند
نه "زینب" را...
که "آزادگی" را سر بریدند
در آن گودال...
"نجابت" را که نیزه زدند
در آن قتلگاه،
"شرافت" را که عریان و چاک چاک
زیر پا له میکردند ،
"ما" زاده میشدیم
بی سر
با دامان آلوده،
داغ بردگی بر پیشانی...
ما را ندیدی "عمو" جان؟
لای این قرنهای سیاه
چگونه مضطر و بی قرار
هی بادیه بادیه میدویم،
وادی وادی هروله میکنیم،
برای جرعه ای آب؟
فرات قهرش آمد از آن روز که تو رفتی "عمو" جان...
برای تو گریه کنیم "عمو" جان؟
یا برای کودکان بی گهواره مان
و دخترکان ۳ ساله ی بی قرارمان
در این زمهریر بی کسی؟
دلت برایمان نمیسوزد "عمو"؟
تفاله های "آدمیت" است
که هی بیشتر جویده میشود،
میبینی؟
من تاب روضه ات را ندارم...
من فقط یک شب
میان اینهمه شب
جرات میکنم نامت را اینگونه صدا زنم:
"عمی عباس"
"عمی عباس"...
مثل خودت
وقتی دلت آتش گرفت
و صدا زدی
"ادرک اخاک"...
من تاب روضه ات را ندارم "عمو"
فقط دلم شراره میکشد
میدانی که...
خیمه های "ما"ست که هر روز بیشتر شعله میکشد
حرمت "نام" توست
که تازیانه میخورد...
سور عزای تو
را میخورند کفتار ها
عربده میکشند
مست میکنند
و از چشم خمار تو میگویند...
و میدرند
گلوی اینهمه علی اصغر را
با تیرهای سه شعله ی"جهل"
نگاه کن که چگونه
تاریخ شرمش میاید از
"امروز ما"
دیوار هامان
روز هاست سیاه پوش فلاکت ما
ناله میکنند...
برکت از زمین هامان رفته،
خاک از تعفن جنازه هامان،بالا میاورد...
آسمان لعنمان کرده...
دلت برای بی کسی مان نمیسوزد "عمو"؟
"کربلا" مایه نان شده این روزها
گوشواره های "رقیه"است که به تاراج میرود هر روز
نگاه کن که چگونه
تاریخ شرمش می آید از
"امروز ما"
حالمان بد است
حالمان خیلی بد است
دلت برای بی کسیمان بسوزد عمو
العطشمان را میشنوی؟
ادرکنا
"عمی عباس"
ادرکنا...
سلام
میدونی که لینکت کردم
میدونم که میای و سر میزنی
میدونی که دوستت دارم به خاطر فکرت
میدونم که به چشم یه بچه نیگام میکنی به خاطر سادگیم
راستی تو یک بام و دو هوا شدی یا اینکه این منم که حرفاتو نمی فهمم
یه چیز دیگه
وقتی میای مینویسی D
یادت میره که چشماشو بزاری که من راحت تر دو زاریم بیفته بهتره اینجوری بنویسیش D:
میگیری که راجع به چی دارم حرف می زنم!!!!!!!!!!!
اگه اینجوری بنویسی بهتر می فهمم که داری به ریشم میخندی
یه جور سادگی تو حرفات که خوب می فهممش. همش می گم خوش بحال هر کی که ساده حرفاشو بزنه. خوش بحال هر کی که دلش مثه دریا بزرگ باشه تا بتونه اونچه که تو الان گفتی رو خیلی راحت درک کنه.
هیچی به ذهنم نمیرسه
می دونی چیه دختر جون؟ من یه گاهی لالمونیم میاد. دوست دارم بشینم نگاه کنم که حرف می زنی. یه لبخند بزنم و بذارم که حرف بزنی. نه که فک کنی بگم بذار دلش خالی بشه یا چی ها؟! نه. همینجوری. کلا گمونم افتادم تو یه دوری از زندگیم که بشینم نگاه کنم و بشنوم و کیف کنم. نه که علی السویه باشه ها؟! اونم نه!یه جور حسه دیگه!
حالا تو اگه اینقدر راحتی که میای تو کامنت دونی من می نویسی تازه خوش خوشانم هم می شه که به درد یکی اقلا خورد اونجا!
دوستی مهمه حالا اینکه فاصله هست هرچقدر هم باشه، باشه! اینکه تو تو اوج احساسات یاد من، یا ما می افتی این یعنی من یه دوست جدید دیگه دارم که یه جای دیگه ی این دنیا، هرجا که می خواد باشه، حواس و یادش به من هست.
چه اهمیتی داره ما هم بشناسیم یا همو دیده باشیم یا نه وقتی اینقدر راحت و روان الآن می شه حرف زد. مگه اصلا یه رابطه چطوری باید باشه؟
خوب باشی دخترجون، باور می کنم اون لحظه هات رو و خدا کنه دعاهای تو واسه ما کارگر باشه:)
هرجا دوست داری بنویس و هیچ هم فکر نمی کنم چت زدی و خلی و دیوننه!شاید خل باشی ولی انه از اون دیوونه ها که خودت فکر کردی فکر می کنی:)
سلام دختر عموی گل خودم.
چقدر دلم تنگ شده است ، برای یک دورانو نشستن در مقابل عمو عباس (ع).
برای یک دست بر سینه گذاشتن با ادب.
کربلا می خواهم . با تمام معرفتش را. نه اینکه آنجا احساس توریستی را داشته باشم که برود و برگردد و سوغاتی مهر و عبا بیاورد.
می خواهم بروم. پا برهنه بر سرزمینی بی حیا بدوم. و همین که چشمم به ضریح حضرتش افتاد بی رخصت بمیرم.
دلم برای خدا تنگ است.
می خواهم ببینمش و بگویم که به ما بگوید همه اینها خواب بوده و خیال. خدا مهربانتز است از این حرفها.
دلم برای یک مرگ با شهامت تنگ شده است.
می دانی؟ عقیده دارم هر کدام ما اگر انقدر لیاقت با امام حسین بودن را داشتیم حتمن در صحرای کربلا می بودیم.
تمام تاریخ فقیر بشریت فقط ۷۲ نفر مرد برای عرضه داشت .
دعایم کن آنطور بمیرم که آرزو دارم. دعا کن.
--------------
پ . ن.
همیشه فکر می کردم اگه روزی بتونم برای ۱۱ شب اول پشت سر هم بنویسم در اوج وبلاگ نویسی هستم.
درسته تا حالا بازخورد نداشته اما این حس رو دارم که در اوجم.
احتمال زیاد مدتی نیستم.
مدتی تا اینکه یک نفر دیگه تازه نفس بجای من بیاد یا اینکه خودم نفسی تازه کنم.
حق یارت
سلام
باور می کنی همیشه قبل لعن آخر زیارت عاشورا اول یه پیش شرط میذارم(تو یکی از مطالب وبلاگمم گفته بودم) اینکه نکنه خدایا منم جزءشون باشم! بعد لعن رو میگم.
اونجوری که اونقدی که اونجایی که دلمون میگه عزاداری میکنیم و این یعنی تخلیه هیجان نه عزاداری.
اون وقت ادم می فهمه اون عزاداری که می تونه گناه یه عمرو پاک کنه چیه!!!
التماس دعا
یا حسین
یا اباالفضل
چقدر آروم شدم وقتی این رو خوندم. همهاش حرفهای منم بود ولی من بلد نیستم انقد خوب حرفای دلم رو بنویسم. به خاطر این توانایی آفرین می گم و ارزو میکنم هر روز بهتر بنویسید. راستی من اگه از این مطالب در وب خودم استفاده کنم اشکالی نداره؟ جوابم رو همین جا بذارید میام سر میزنم.مرسی
خواهش میکنم
ولی چرا بی نشونی؟
با لفظ ؛با...؛ برای من افتخاره
تکلیف نمی کنم ولی خوشحال می شوم
ضمنا ادامه دهید و کامل هم...
سلام
از من که رنجیده خاطر نیستی؟
اگه نیستی بیا و بهم سر بزن به روزم
کامنتت برام خیلی مهمه
خودتم میدونی!
بیا و یه کامنت اساسی بگو
در ضمن به کامنتای پست قبلی هم یه نیگا بندازی بد نمیشه!
به هر حال من ازت .......
(سخنی کز دل براید لا جرم بر دل نشیند)رو که حتما شنیدی ؟
سخنتان سخت به دلم نشست
ای کاش جز این بود که نوشتید
دلسوخته عباس دعای خیری هم بر ما کن
آمین
چه خوب نوشتی بچه جون!
چه خوب نوشتی...
می دونی ما یه جورایی فامیلیم؟
به خاطر عموی مشترکمون!
من دوباره با خوندن این جمله های ساده ی تنها گریه کردم.
چه ذکر مصیبت قشنگی!
مرسی.
بازم بنویس،
نوشته هاتو دوست داشته باش... آره...دوست داشته باش!
فاطمه سادات خوبم سلام
خوشحالم ؛از طرف تو <بابا جون> خطاب شوم
مثل مهدی جون دوستت دارم
درد دلهایت را ادامه بده
سر مایه ات <سیادت>توست
به قول من :
تاج سبزت از دو عنصر ساختند
----------------------------------
تکه ای از خاک کوی مجتبی ما بقی را موسوی پرداختند
بوسه باران میکنم پیشانیت قلبت از لعل محبت ساختند
-----------------------------------
نشد که نشد
نشود ؛طوری نیست
پشت پرده خدا چیز هایی است که ما نمی دانیم
چه می دانیم چرا نشد؟
------------------------------------
همیشه شاد باشی دخترم