هنوز در سفرم

تهران،۱۰ دی ماه ۴۳

 

نازی

ما بزرگ شده ایم و کارهای بزرگ در خور ماست

سنگ،انسان معمولی،گلدان...نه اینها مال بچه هاست.

وقتی بچه بودیم،نقاشی ما از اینها پر بود .حیف از نگاه ما که روی این چیزها

بنشیند.پس در پی سر مشق برویم.در پی Myth ها.مثلا سن فرانسوا آدم

بزرگی است و درست به کار ما میخورد.مگر ما از Giotto چه کم داریم؟

شور مذهبی،ایمان،عشق،معرفت...نه اینها لازم نیست.

در قرن آزادی بیان هستیم و حق داریم از همه چیز حرف بزنیم.قدیمی ها از

تجربه ی شخصی حرف میزدند.ما نباید بزنیم.نیازی نیست که طعم سرگردانی

را چشیده باشیم تا "یهودی سرگردان"را تصویر کنیم.

کافی است یک روز در اتاق خود نشسته باشیم و تصمیم بگیریم.آن وقت

میتوانیم دست به کار شویم.چه زمانه ی خوبی!یک زمانی بود آدمهایی

بودند خیال میکردندیک گنجشک برای تمام آسمان بس است.

چه آرزوی کوچکی داشتند.

آدم هایی پیدا میشدند که تمام عمر عاشق می ماندند.

چه حوصله ای.

خوشا به حال ما که با چند قدم از روی همه چیز رد میشویم.

بی آنکه دعایی خوانده باشیم،روی دیوار کلیسا نقاشی میکنیم.

به همان سبکباری که رفته ایم،از کلیسا بر میگردیم و یقین داریم که

برای مذهب نمره ی خوبی گرفته ایم.مثل زنبور عسل نه،مثل پروانه

روی تجربه ها بنشینیم و برخیزیم.تنهایی،مراقبه،خویشتن داری،شور

حال،عشق...از هرکدام اندکی بچشیم،

هیچ چیز نباید وقت زیادی از ما بگیرد.

لئوناردو بیکار بود که چند سال یک پرده را میساخت.فراانجلیکو بیچاره یک

عمر مذهبی داشت.برای ما چند روز کار مذهبی(آنهم بدون ایمان)کافیست.

چه عصر درخشانی.

مسافرت آسان شده است.هنر هم باید اسان شود.میگویند در قدیم دود

چراغ میخورده اند  و استخوان خورد میکرده اند.چه رسم عجیب و غریبی.

چه خوب شد که ما در این روزگار متولد شدیم.تازه ما فقط نقاش نیستیم.

پاسدار آداب و رسوم هم هستیم.اصل این است که روی سطح همگانی زندگی

باشیم.اما چون لحظه های ظریف هم باید داشت،پس باید نقاشی هم کرد،
پیانو هم زد.آواز هم خواند.سزان برای تشییع جنازه ی مادرش نرفت تا یک روز

از کارش عقب نماند.ما چون همیشه جلو هستیم،آسان دست از کار میکشیم.

سزان سیبها را تماشا میکرد.اما این روزها تماشای سیب رسم کهنه ای است.

هستند کسانی که ویتامین سیب را میبینند،زنده Abstraction .

تازه تماشای سیب وقت میخواهد و تماشا با شتاب زندگی ما ناسازگار است.

پایه ی کارها بر هم چشمی است.

اگر برای تماشای سیب درنگ کنیم،همکار ها جایزه را خواهند برد.

پس برویم دیگ زود پز احساس بخریم و در زمان کوتاهی میز زندگی را با خوراک

های رنگارنگ بیاراییم...

                                                                               "سهراب"

 

 

 

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مجهول سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:28 ب.ظ http://mmajhool.blogsky.com

جالب بود

نیاز سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.neici.blogspot.com

من حالم خوب نبود.. بعد این موسیقی سالهای بی خبری مغشوشم کرد.. بعضی آدمها سرشان با داشته هاشان گرم میشود.. بعضی آدمها با نداشته هاشان.. بعضی آدمها با آن چیز ها که دارند و نمی خواهند باور کنند.. بعضی آدمها می شوند داشته های این دسته سوم.. من نمی خواستم باشم که شدم.. تو راه حلی نمی دانی؟

لی لی سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:15 ب.ظ

بابا این قورماغه هه راستی حالش فیزیولوغتربچه ست ها !!!
خدا سهرابو رحمت کنه.
گمونم نسل مردای مث اون داره منقرض می شه.
بجنب فاطمه تا آخریشون هم از بین نرفته!!!
... آخ!
آخریشون هم که به رحمت خدا رفت!(یا رفت زیر سایه خانومش، چه فرقی می کنه؟!)
گفتم که بجنب!!!

پیروز سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:21 ب.ظ http://victorious.blogsky.com

خوش به حال ما که نمی فهمیم! خوش به حال ما که نمی خواهیم بفهمیم! خوش به حال ما که اصلاْ فکر نمی کنیم!

taurus سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ب.ظ http://sidewalk.persianblog.ir

سلام خانومی! می دونی چیه، دنیای ما خیلی متنوع تره و خیلی پیشرفته تر از دنیای قدیمیا. ولی با این حال سادگی و صمیمیت دنیای اونا رو خیلی بیشتر دوست دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد