برف که اومد
با خودش گفت یه دو نقطه دی گنده میکشم رو دنیا و خلاص...
برف که بیشتر اومد،
دو نقطه دی گنده که گم شد
فهمید دیگه وقتشه:
باید عق زد
بالا آورد همه ی دنیا رو
رو اینهمه برف...
ps:
من تمام وقت آمدم اینجا،منتظرت ماندم،
نیامدی...
کاش آمدنت را با "جریان خون" ربطی نبود...
میبینی؟
باورم شده
نگرانت میشوم...
دستکشهاتو تو دستم می گیرم.
یواش یواش نازشون می کنم
که خاطره ی دستات پاک نشه...
انگشتای دستکشات نصفن؛
یه نفر بقیشونو قیچی کرده...
چه طور دلش اومده؟!
چه طور...؟
دستکشات بوی دستاتو نمی ده؛
بوی برف می ده
بوی ماه می ده
بوی یه غصه ی کوچولو که شبیه خوابای بچه گیه...
دستکشاتو ناز می کنم.
آرزو می کنم یه روز دستاتو گرم کنن؛
چون می دونم الان این کار ازشون بر نمی یاد.
ولی یه روز...
یه روز برفی...
اونا رو دستت می کنی
بعد با هم می زنیم بیرون
روی یخای قدیمی
یه آدم برفی درست می کنیم
که لباش پر خنده ست
چشماش پر گریه!
این خیلی خوب دراومده بود. خیلی. ایول
ئهسرین یعنی اشک، کردیه:)
میشه این کار رو هم کرد ...
بودن مهم است ولی خوب بودن مهم تر است ...
شاید ربطی نداشته باشه ...
الان همین به ذهنم میرسه ...
تا بعد
یا علی
برفا رو کثیف نکن!!!
باشه فاطمه به اون آدرس ها هم می روم....اما برف هم قشنگی خاص خود را دارد به آن قشنگ تر نگاه کن....