نیره؟
یعنی میگی میشه مرد؟
یعنی میگی اگه همینطوری پیش برم میمیرم؟
نیره ،
شیشه ها بسته ان
مه گرفتتشون
یخ زدن...
من نمیبینم پشتشونو
میفهمی؟
هیچی...
دیشب با دستام
هی خواستم چیز بنویسم رو شیشه ها؛
مث دختره تو جن گیر
وقتی روحه تسخیرش کرده بودو یادته؟
داشت خفه میشد...
نوشت:
help me
هیچوقت اون رد خونی رو سینه اش یادم نمیره...
منم خواستم رو شیشه بنویسم:
help me
ولی یخ زده بود
دستای منم همینطور...
"هر چی بوده تموم شده؟"
اصلا چی بوده؟
اصلا تو چی میدونی؟
اصلا کجا بودی اینهمه وقت؟
اصلا کی میدونه؟
اصلا کسی میدونه؟
من حالم خوبه...
خوب خوب...
نترسیا
دردم نمی یاد دیگه
نیگا:
هی میزننم
همه شون...
با لگد
با لگد
با لگد
من که دردم نمیاد...
من که حالم خوبه
این برف لعنتی...
همه جا رو سفید کرده که چی؟
که بگه هیچ اتفاقی نیفتاده؟
که بگه عوضی فکر کردیم؟
چیزی نبود،طرحی،رنگی
سایه چطور؟
تموم شد و رفت؟
نه خانی اومده؟
نه خانی رفته؟
غلط کرده...
سفیده همه جا؟
به درک ...
دروغگوی گنده
با اون پوره های سفید ترسوش...
اگه راست میگه
پس چرا من،
تا میخوام آدم برفی درست کنم؛
یه دست سفید،
به قول تو "پاک"؛
همه جا خون میاد؟
"آدم برفی"
"آدم برفــــــــــی"
"آدم برفــــــــــــــــــــــی"
غصه ام نشینه؟
گریه ام نیاد؟
من از خون میترسم
از برف بیشتر...
گولت زدن دختر جون،
-اون پوره های بزدل دروغ گو-
باورت نشه آ
همه اش خون میاد...
من دستامو قایم کردم زیرشون
"چالشون" کردم
میفهمی که؟
بعد خون اومد
از همه جا
از چشام بیشتر...
من حالم خوبه
من حالم خوبه
من حال لعنتیم خوبه...
هی لگدم میزنن،
هی لگدم میزنن،
به درک،
بذا بزنن
من که دردم نمی یاد دیگه...
فقط خون میاد
هی خون میاد
نیره؛
بلدی خون نیاد؟
یعنی میمیرم؟
من خاک میخوام
نه این پوره های بزدل دروغگو رو
من میخوام دستامو بکارم
و تنمو...
من خاک میخوام
بوشو دوست دارم...
نیره
بوی لعنتیشو دوست دارم ...
یعنی می میرم؟
"خاک پذیرنده
خاک مهربان
اشارتی است به سوی آرامش"
یعنی
م
ی
م
ی
ر
م
.
فاطمه جان خوبی؟
منم نمی دونم دردت چی هست که بتونم مرهمی برای اون باشم. همین قدر بدون که در کنارتیم. شاید کمی دور. شاید هم نزدیک در دو قدمی تو. مرگ را چرا صدا می کنی؟ اینقدر ضعیف شده ای؟ پس فکر و دلت به چه دردی می خوره. بلند شو برفها رو پارو کن و یه چای داغ برای خودت بریز و اگر دوباره بارید زیر برف دعا کن که دعایت مستجاب خواهد شد انشالله. اگر واقعا دردت نمی آید و تا به این حد قوی هستی پس دیگر ترسی ندارد. فصل کاشتن هم از راه خواهد رسید اما نه آن زمان که تو بخواهی آن زمان که خدا زمین حاصلخیزی برای پرورش و رشد دوباره ات در نظر گیرد.
سلام! من که چیزی نمی فهمم...چت شده فاطمه؟ ولی دعا می کنم خدایی که همین نزدیکی است(به قول سهراب) هواتو داشته باشه.....
بچه جون می شه یه فین گنده بکنی و بعد دیگه بزنی زیر خنده؟
من برایت چراغی می آورم برای روشن شدن
...
مرگ دست من و تو نیست فاطمه ...
بلند شو ... پنجره رو باز کن ...
خورشید هنوز می تابه و تو هنوز هستی و خدا نیز هم
...
این برفها آب میشه و دوباره بهار میاد
تو بهار این زمستون باش
...
بگو : یا علی و بلند شو
پس : یا علی
خانم خوشگله تولد مامان شما هم مبارک....
سلام
شرح مفصل بدون شرحت را خواندم
وهمینطور عنوان دارها و بدون عنوانهای اخیر را
من نه به قشنگی تو میتونم احساسم رو از مطلبی که خوندم بنویسم نه دلم میخواد نظرم آبکی تر از اینی باشه که نوشتم
مطلب آخری رو
خیلی نفهمیدم یعنی حرفهای خیلی از خانمها رو نمیشه بفهمی مال شما بیشتر
امیدوارم اگر ناراحتی یا مشکلی داری
هر چه زودتر برطرف شه
با آرزوی سلامتی برای شما
به زودی میمیری نگران نباش. و خودت میبینی و برا ی خودت هم گریه میکنی ولی چاره ای نیست باید این اتفاق میافتاد. برای تعداد بسیار کمی این اتفاق ها نمیافته.
شاید دوباره زنده شی. ولی وقتی زنده شدی، یه اتفاق چالب برات میافته و اونم اینه که با تمام خاطره های دوران پیش از مرگت به دنیا میای ولی با یه احساس خیلی خیلی متفاوت.
تسلیت میگم
دیدی...؟
من که گفتم اینا قصه های توئه!
چرا دروغ گفتی؟
چرا؟