راستش را بخواهید بعد از خواندن حرفهای "ابراهیم گلستان"در مصاحبه اش با
شهروند با خودم گفتم این حرفها و نوشته ها را چرا می نویسم اصلا،بعد هم
کسی آمد و گفت حالش به هم میخورد از این مزخرف نویسی هر روزه ام...
گفت و گو ندارد حرف های من خیلی بی سر و ته ترند از آنکه بخواهند مقایسه
شوند با نوشتن فرجام و نارنج و نعیمه و آذر و الهام و ئه سرین و وارش و...
تعارف نداریم اینجا با خودمان که،مگر نه؟
پس من چرا مینویسم؟
ساده است دلیلش،خیلی ساده...
گفته بودم که؛چون حالم خوب نیست این روزها،
می نویسم؛نه برای تسکین درد،نه "که مرهمی باشد به روی زخمها"
و از این حرفها که میزنند...
که این درد لعنتی اصلا کش امده توی همه ی زندگی ام،
و من بی دست و پا کاری نمیتوانم بکنم برای ساکت کردنش انگار...
نه،مینویسم به هزار و یک دلیل دیگر...
مثلا یکی شان اینکه؛
مینویسم چون باید مینوشتم.
حالا گیرم اصلا یکی هم بگوید ."چون میخواهی دیده شوی"
شاید درست باشد این حرف...شاید باید دیده شوم.
من گمانم وقتهایی هست که آدم نیاز دارد؛به پاییده شدن،عریان،
بی دغدغه ی ژست همیشگیش و ابائی هم ندارم از واگوی این حرف که نیاز به
شنیده شدن و دیده شدن شاید یک دلیلم باشد برای نوشتن.
من نمیخواهم خواننده داشتم به هر قیمتی،اما تو راست میگویی،
مینویسم که بیاییند،بخوانند،نظر بدهند...
آن هم آدمهایی که دست کم برای من یکی بودنشان غنیمتی است،
یکیشان تو که از سوئد یا دانمارک کامنت میگذاری"شاعر من"،
یا همین شما ها نعیمه،آذر،الهام،ئه سرین،یا تویی که از امریکا یاکانادا میایی
اینجا و بی صدا میروی یا شما هایی که از فرانسه و آلمان و قطر و کویت میایید
اگر IP هاتان درست نشانم دهد از آمد و رفت خاموشتان.
یا همین آنا و فرجام و نگار و عمو اروند وگیلاسی و خیلی های دیگر...
این آدمها مهم ترند برایم از آنچه فکر کنی
تو نمی دانی چه طعمی دارد بو کشیدن رد پایشان برای من
و خوب مینویسی؟باشد،قبول.من مغرور نیستم توی نوشتن؟این هم درست
اما من همین طور ساده نوشتن را بیشتر دوست دارم،برای همین آدمهایی
که می آیند بعضی شان با سایه و بعضی دیگرشان بی سایه ای حتی...
باور کنید؛
"غنیمتی است شما را داشتن
در این دیار که بر وحشت است و بر ظلمات"
این خیلی خوبه که دیدت به این کامنتها انقدر مثبته ..امیدوارم هیچ وقت اذیتت نکنه ... (=
من بازم ممنونم که این همه لطف داری، خداییش من که خودم تضعیف روحیه ام با اون مصاحبه گلستان:))
ولی می دونی ما که راسلتی به عهده نداریم که با این نوشتن،اقلا تا یه جایی خودمون اینجوری فکر می کنیم. خب حالا واسه دل خودمون می نویسیم. انگار تو یهدفتر که گاهی بدی یه دوست هم بخوندش یه لبخند بهت بزنه یا دستتو بگیره یا هرچی... خب همین بسسه وقتی خود آدم حالش یه خورده بهتر می شه دیگه ها؟
هرکی هرچی می خواد بگه ولش مهم خودتی. اون حرفهای دیگران و من فقط با یه قسمت موافقم و اون اینکه تو این استیت نمونی. بنویس،زیاد بنویس. بنویس بذار آروم بشی،فراموش کنی،دردش کمتر بشه،تحملش راحت تر ولی بهش عادت نکن، که عادتت بشه همه اش بنویسی چون دردت آروم شه. بنویس بذار بگذره،دوره خودشو تموم کنه و تو دیگه آزاد بنویسی. متوجهی که ها؟
یه بار دیگه هم بگی بد می نویسی و اینا خودم می زنم پس کلهات! خانم من به کارتان برسانید این حرفها چه معنی دارد؟(اینو گلستان شخصا به من گفت که بهت بگم!) دونقطه دی
اگر از آسمان سنگ بارید توآب باش بر آتش سنگ. اگر همه از مرگ میگویند تو از زندگی بگو.اگر همه از زشتی میگویند تو فریادگر زیبایی ها باش.مثل نامت فاطمه که پر است از شکوه زیبایی...
سلام خانوم
کجایی ؟؟؟؟؟
من به روزم
منتظرتم
یا علی
ببخشید چه چوریه که میدونی کی از کجا میاد و میره؟ ودیگه اینکه گلستان کیه؟
---
پ ن . همین که ئه سرین اینجا کامنت میده و مینویسه برایت بدون که نوشته هات جز یک در صد میلیونه!!
خوبی وب این است که ارباب نداری و هرچه دلت خواست مجاز به نوشتن آن هستی. کسی دوست نداشت، میتواند نوشتههایت را نخواند و اگر دوست داشت بخواند. آزادی یعنی این. من حرف خودم را بزنم و تو حرف خودت را و دیگران قضاوت کنند. اگر منطقشان درست بود، خب انسان خودش را درست میکند و اگر درست نبود به منقد جوابی منطق میدهم ولی از جدل پرهیز میکنم.
فکر میکنم این زحمتی گزافه باشد که بشما بدهم. فراموشش کنید. بدون هرگونه تعارفی. من میدانم که شما در گفتارتان جدی هستی و این طرف قضیه من هستم که اصلن دوست ندارم بار مالی برای کسی ایجاد کنم حتا بچههایم. بینهایت سپاسگزارم.
یه دوستی داشتم، می گفت یه وقتایی دلمون می خواد که شنیده بشیم، خونده بشیم از طرف یه آدم واقعی. و الا که نقش روی دیوار هم می تونه مخاطبمون باشه. نیازه دیگه هیچ ایرادی هم نداره، اگه داشت که این همه کتاب و نویسنده درنمیومد! اصلا تو بگیر میل به معروفیت و شهرت چه ایرادی داره مگه؟
بعد هم خلی تو هم عین ما گویا با این سوژه هات برای حرف زدن:)) حالا در مورد نعیمه چیزی نمی گم ولی من و الهام...:))
بنویس دخترجان،حرف بزن، رها باش
(غلط دیکته های منم نبین البته هولم تو تایپ همیشه!دونقطه دی)