عید که میشود
آدم حالش خوب میشود حتما

***
زخمی بود عمیق...

مرهم گذاشته بودم رویش

خیال میکردم حالم خوب است
کسی حرفی زد،ریش کرد دلم را
متهمم کردند به دروغ
متهمم کردند به ...
متهمتان کردند به سیاست!!!
سیاستی کثیف...

***
به واژه های من بها ندهید زیاد
من قاموس خودم را دارم...
همه چیز یک قصه ی ساده بود
ساده ترین اتفاق بشری
و البته پر شور ترینش
شما کجای این قصه بودید؟
نمیدانم؟
اولش/میانه اش/شاید هم آخر قصه آمدید...
من آخر قصه را برای خودم نوشته بودم
با همان مداد شکسته ام
که نوکش خیلی روز پیش شکسته بود
با همان دستهای لرزانم وقتی شما رفتید...
با همان چشمهای تار
و خطوط در هم و برهم
شما در قصه ی من از ابتدا بودید تا انتها...
همه اش هم در نقش خودتان
"بابا جون"
و دوستتان داشتم همه اش:
"بابا جون"
اینجا بعد اینهمه سال نحس آزگار
کسی گفت بابا جونی نبود اصلا
همه اش"سیاست" یک "مرد سیاست" بود
و من همیشه حالم بهم میخورد از سیاست

و تنکی و بی مایگی اش

آنوقت شما رفتید در آخر قصه
و آخر قصه ابتدای ویرانی من بود...

***

حالا حالم خوب میشود حتما

عید میشود آخر
و عید ها حال آدمها خوب میشود همیشه

آن وقت دیگر باور نخواهم کرد
موریانه ها را...

***
پراکنده مینویسم
میدانم
آشفته مینویسم
میدانم...
این نامه را به مخاطب خاص مینویسم
شما که نمیدانید چه بر سرم آوردند موریانه ها
حالا حالم خوب می شود لابد...

 

ps :

این یک شکواییه ی خانوادگی نیست،
"بابا"واژه ندارم برای ترسیمش

بزرگ ترین،با شکوه ترین،مهربانترین،استوار ترین،بخشنده ترین

من واژه ندارم برای ترسیمش

و این "ترین"ها

خیلی کوچکند و حقیر

وقتی قرار باشد از "بابا" بگویم...

-"بابا"یعنی همه ی هستی فاطمه-

من نمیدانم

اگر نبود "بودنش "

و امنیت "بودنش"

و گرمای " بودنش"

در این روزهای مچاله شدن

و تحقیر

و اتهام

و

...

...

...

-این گریه ی لعنتی نمیگذارد بنویسم-

باقیش بماند برای بعد...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
بید مجنون پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:49 ب.ظ http://from2008.blogsky.com

کم کم دارم به قلمت حسودی میکنم
انگار دل تنگ تو نیز مثله مال من است بااین تفاوت که تو بهتر و راحت تر بروزش میدهی و لی من سختم است یا شاید هم نمی توانم
اگر می شد ایمیلت را می دادی تا گاهی درد دل هایمان را از آن طریق به هم بگوییم خوشحال می شوم
چیزهایی است که در وب نمی شود گفت و نظر شخصی پرسید

wc جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:02 ق.ظ

کاش یکم غرور داشتی تو نوشتن تا هر حرفه پیش پا افتاده ای بین نکنی و ننویسی تو بلاگت
لازم نیست بقیه بخونن حرفهائی که خودشون هم می زنن در ذهنشون
در ضمن خیال می کنی چند نفر یادشون این موزیک و دچار نوستالوژی می شن
پس بدون که ما کمیم و این تفاوت باید در نوشته هامون منتقل کنیم
می تونی یه دفتر چه یادداشت داشته باشی و هر چی خواستی توش بنویسی واسه دل خودت
ولی اگه می خواهی بقیه هم بخونن متنات چیزی بنویس که ارزش خوندن داشته باشه

ابوذر جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:06 ق.ظ http://simiagar.blogsky.com

سلام
او گریه می کرد
نه به خاطر مردی که رفت
به خازر مردی که نیامد
او گریه کرد
و نمی خواست بپذیرد که برای او گریه می کرد
او هنوز گریه می کند
به خاطر مردی که انقدر مرد هست که هنوز نیامده
خوش باشی رفیق

سکوت شبانه جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 ق.ظ http://sokot-e-shabane.blogsky.com/

سلام
تقریبا مشخصه بیشتر این پستا ترشحات فکری خودته فوق العاده نیستند ولی خوبند برای همین بعضیشونو در اینده با لینکت شاید اپ کنم

س ا ج د

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد