زندگی یا هر کوفت دیگه ای که اسمشو بذارم بدجوری گره خورده به پام...
لعنتی نمیذاره جم بخورم...
دلم یه نمه ارامش میخواد...میدونم میگذره.میدونم خوب میشم اما...
دلم غول چراغ جادو میخواد یا قالیچه ی سلیمان یا...
هیچ معجزه ای در کار نیست،نه تو قصه هامون نه تو زندگیامون
هر چی هست خودمونیمو این طناب در هم تابیده که هی پر گره ترش میکنیم و محکم تر میپیچیمیش به دست و پامون...
بقول ئه سرین اگه بارون بزنه، میزنه...میزنه
من نشستم،نه که منتظر بارون ،نه...نشستم فقط بو میکشم...بوی کاهگل نم خورده میاد...
سلام
دیر گاهی است که نبودم .. تو نیر می اندیشم که چرا نیستی
....................
به روزم
یا علی
درووووود بر شما زیبا مینویسید
. . .
همه همینطوریم
همه داریم تحمل می کنیم
همه . . .
همه زمزمه می کنند :
و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد
. . .
اما
اعتماد نمی کنیم
ایمان نمی آوریم
. . .
یا حق
من اینجا بس دلم تنگ است........................
زندگی سراسر معجزست چون هر نفس اجازه ای برای حضوره...............قدر نفسهایت را بدان..............
قدر نفسهامو میدونم...نمیبینی درد کشیدنمو؟
آدم وقتی با درد چیزی رو ادامه میده حسش میکنه...
من حس میکنم بودنمو...فقط خسته ام...از بودن نه...از اینجوری بودن