سر کشی میکنم و عصیان...
انا الرب، بپرستید مرا،((من))را،انسان،خالق اینهمه تمدن و شگفتی..سجده ام کنید
که مگر نمی بینید فربهی ام را از فرط قدرت...این منم فرمانروای بلا منازع قرن .
قانون بقاست دیگر(( من)) ماندم و ((خدا)) آن مخلوق روزهای کودکیم ،آن قهرمان
پوشالی روزهای جهل و نادانی به احترام شکوه اینهمه تکنولوزی عرصه را خالی کرد.
انا الرب، بپرستید مرا...
سر کشی میکنم و عصیان...
تو از این بازی بچگانه کنار کشیدی تا من هی بیشتر خیال کنم بزرگ شده ام،
چونان پدری مهربان که می ایستد تا کودک نوپایش دویدنش را باور کند
و آنقدر برود و بدود تا خسته و درمانده و مضطرب تنهایی اش را لمس کند
و باز گردد به آغوش ستبر و بی دغدغه اش.
سر کشی میکنم و عصیان و تو ایمان داری
هر چه بیشتر طغیان کنم تنها تر می شوم و پریشان تر و وامانده تر...
نا امیدت کرده ام بارها و پیمان شکسته ام مدام، میدانم اما...
تو هنوز چشم براهمی و آغوشت هنوز مرا به نام میخواند
که باز گردم به خودم ،به تو و به یاد بیاورم آنروز را
که در عدم و نیستی کلمه نبودم حتی تا بخوانندم و تو مرا بی نام صدا کردی
تا نام از رحمانیتت بگیرم و کام از رحیمیتت...
بسم الله الرحمن الرحیم، در بگشا فاطمه ات دوباره امده !
بسم الله الرحمن الرحیم
در بلاگ نبور لبنک د!
چه خوب می نویسی . شاعرا رو دوست دارم
سلام
متنت منو با خودش برد سر کلاس خانم مقدم دبیر بازنشسته ادبیاتم
یک حسی بهم داد
کاش.......
خوش باشی رفیق
فکر کن من این متن و با یه آهنگ خاص گوش میدم
یه پیانوی خیلی تند
نوع خوندم بیشتر شبیه ادمهایی بود که دارن ذکر میگن
یهو به خودم اومدم که دوبار خونده بودمش
من باید یه ذره فکر کنم
که چی میخوای بگی
راستی آپ کردم
ان بند اولت معرکه بود. خیلی دوست داشتم خیلییییییی
سلام عزیزم وبلاگتو دیدم خیلی خوشم اومد می خوام بیشتر باهات اشنا بشم