شاید بشود گفت همیشه ارزوی داشتن یک عمو داشتم توی رویاهای کودکیم.
به همه ی مردهایی که میشناختم،دوستان پدر را میگویم هم عمو میگفتم انوقتها.
حیف،من که ان قدر ها قد نکشیدم اما انها خیلی هاشان انقدر این روزها شاید!بزرگ شده اند که یا باید سر دار فلانی خطابشان کنی،یا حاجی فلانی...
بعضی شان وکیل مجلس شدند،بعضی وزیر و معاون،بعضی دبیر فلان حزب و بعضی نقاد و نویسنده و...
این وسط از همه ی ان عمو ها برایم فقط خاطره ای مانده در گوشه ی ذهن که وقتی با بچه ها روزنامه ورق میزنیم ناگهان از دهانم بپرد بیرون، اِ ببین عمو فلانی چه پیر شده عکسش
انوقت انها که اصلا نمیشناسندم خیال میکنند لاف میزنم، انها که کمی میشناسنم چپ چپ نگاهم میکنند که لابد ابشخورم و ابشخور پدرم با خیلی ها یکیست،انها که خیلی میشناسندم سری تکان میدهند به احترام بی ریایی و خلوص همیشگی پدر و جوانی شاید بر باد رفته ی مادر
ps:این حرفها را نوشته بودم برای عمو اروند.
راستش این کلمه ی عمو همیشه برایم پر از نوستالوژی بوده...پر از خاطرات کودکی،پر از روزهایی که ادمها خودشان بودند همه ی شان، بی هیچ نقاب و تکلفی
عمو برای من یاد اور ساده ترین و ناب ترین خاطراتی است که گمان نمیکنم تکرار هم بشوند هرگز،عمو برایم...
دلم نمی خواهد بنشینم اینجا و گلایه کنم ازتعفن هوای آلوده ای که همه ی مان دمش میکشیم با درد و باز دمش میکنیم؛خیلی هامان با یکی دو دروغ بیشتر...
دلم نمیخواهد واگوی زخمهای تکراری کنم اینجا...
دیگر همه ی مان عادت کرده ایم به نقشهای مسخره و صورتکهای دروغیمان...
این روزها بالماسکه ی مان خیلی کش امده...دیگر توی اتاق خوابمان هم با نقاب میخوابیم!!!
خیلی جالب بود
در این مورد هم من و هم فرزندانم با تو شریک دردیم که من عموئی بخود ندیدم، نه اینکه نداشتم، داشته بودم و پیش از آمدن من همه شان رفته بودند و در بودنشان نیز جز آزار و اذیت، پدر نصیبی از برادر داشتن، نبرده بود. برادری هم ندارم. فرزندان من نیز دوستانم را عمو خطاب میکردند و باجناقهایم را. اما حال خود، عموی مجازی دنیای مجازی اینترنت شدهام و مرهون جوانان سایت زندهرود، که این لقب را بمن دادند. متشکر که تو نیز مرا عمو مینامی!